سرگردانم .... از بعضی واژه ها خسته شدم ...
از بازی با کلمات کلافهام می خواهم امشب بدون هیچ بازی با واژه ؛حرفی را بنویسم که چندی است مرا آزار میدهد.
مثل خیلیها که فاطمی هستند ؛ من نیستم ؛ مثل خیلی ها که به او می گویند مادر ، من نمی توانم بگویم ؛ یعنی جرأت نمی کنم ؛ فاطمه زهرا (س) هیچ وقت فرزندی مثل من نداشت ، ندارد و نخواهد داشت ؛ تازه من کجا و فاطمه زهرا کجا !؟ گیرم هم ، جور در بیاید آیا او مرا به فرزندی قبول می کند؟
نمی دانم ؛ البته برای او هیچ خوب نیست که بگوید این فرزند من است ؛ اما برای من هم خوب نیست که یتیم بمانم ؛ خوب نیست بی مادر بمانم ؛ مادر دارم ولی نه ، مادری او چیزی دیگر است .
بی خیال ای دل ما را چه به فاطمه زهرا دختر پیغمبر ؛ همسر امیرالمومنین ؛ مادر حسنین و زینبین بگذار به حال خودمان مشغول باشیم ؛ اگر محب آنها هم باشیم برایمان بس است .
تو کاره ای نیستی ؛ او خودش گفت که من مادر تمام شیعیانم
شیعه ؛ من که شیعه نیستم
مگر اهل بیت را دوست نداری ؟
حتما دوست دارم ؛ من نوکر اهل بیتم
من دیوانه اهل بیتم
همین ؛ او همین گفت
نه اگر همه باشند ؛ ما را بی خیال
تو اگر نخواهی او می خواهد
مگر تو نمی خواهی ؛ حتما می خواهم
پس چرا طفره ؟
راستش را بگویم ؛ بخدا حرف دلم است
بعضی وقتها دلم برایش تنگ می شود
برای فاطمه ؛ برای مدینه ؛ برای بقیع
چند سالیست دوست دارم به او بگویم مادر
اما حیا می کنم ...
من کجا و فاطمه کجا و مادری فاطمه کجا؟
ولی به حق قسم که دلم به چادر خاکی او گره خورده
مادر مادر مادر
آرامم می کند
بیچاره ام می کند ولی نه
بگذار فقط سادات به او بگویند مادر
نه فقط حسنین و زینبین و همه اهل بیت به او بگویند مادر
ولی اگر مرا به فرزندی قبول کند یا نکند
از عمق دل به او می گویم مادر نه به زبان
آیا دل او هم برای ما تنگ می شود ؟
دلم برای او تنگ می شود
نمی دانم بیچاره ام خوش بحال آن کسی که جرأت می کند به او بگوید
مادر
کاش از قلبم به قلبش راه داشت
کاش زهرا هم زیارتگاه داشت
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
می خواهم برای تو بنویسم ای مادر حسنین و زینبین
کاش از قلبم به قلبش راه داشت
کاش زهرا هم زیارتگاه داشت
مأخذ
|